الهکم التکاثر حتی زرتم المقابر

به گزارش کمیته گزارشگران حقوق بشر، جسد پوران بهرام‌پور شهروند بهایی ساکن ویلاشهر که در تاریخ 5 آذرماه در بیمارستان منتظری شهر نجف‌آباد درگذشت تا این لحظه همچنان در سردخانه بیمارستان نگهداری می‌شود و از تحویل آن به خانواده وی، خودداری به عمل آمده است.
علیرغم پیگیری بستگان این مرحوم، حراست شهرداری نجف‌آباد از تحویل جسد به خانواده خودداری نموده‌ و تحویل جسد را تنها در صورت دفن آن در قبرستان سگزی اصفهان ممکن دانسته‌ است. همچنین مسئولین حراست شهرداری نجف‌آباد اظهار نموده‌اند در صورت عدم موافقت خانواده خود به دفن جسد در قبرستان مذکور اقدام خواهند نمود.
لازم به ذکر است در نیمه دوم شهریورماه قبرستان بهاییان منطقه ویلاشهر و نجف‌آباد از شهرهای استان اصفهان برای هجدمین‌بار تخریب شد و از آن تاریخ وزارت اطلاعات اجازه دفن هیچ شهروندی را در آن نداده است. همچنین در تاریخ 5 مهرماه 88 پس از درگذشت یکی از دیگر بهاییان منطقه و عدم تحویل جسد وی به بستگان، مامورین شهرداری به بیمارستان شهید منتظری نجف آباد مراجعه نموده و پس از تحویل گرفتن جسد از سردخانه بیمارستان، بدون اطلاع منسوبین متوفی وانجام هرگونه مراسم خاکسپاری، به طور مخفیانه جسد را به اصفهان برده و در قبرستان بهائیان این شهر دفن نمودند.
گفتنی است بنابر اعتقادات بهائیان فاصله محل دفن اجساد از محل فوت محدود به ضوابطی است، بنابراین آنان نمی‌توانند جسد متوفی را در شهرهای دور به خاک بسپرند. بر اساس ماده‌ی 18 اعلامیه جهانی حقوق بشر " هرکس حق دارد از آزادی انديشه، وجدان و مذهب بهره‌مند گردد. اين حق شامل آزادی تغيير مذهب يا باور و نيز آزادی اظهار مذهب يا باور به شکل آموزش، عمل به شعائر، نيايش و بجای آوردن آيين‌ها چه به تنهايی و چه به‌صورت جمعی نيز می‌گردد." علیرغم پذیرش مواد اعلامیه جهانی حقوق بشر از سوی حکومت ایران، بهاییان طی سی‌سال گذشته حتی از حقوق اولیه‌ی خود نظیر برخورداری از حیثیت و امنیت شخصی نیز محروم بوده‌اند و قبرستان‌های آنان در شهرهای مختلف بارها مورد تعرض قرار گرفته است و اکنون از دفن اجساد مطابق با اعتقادات دینی‌شان جلوگیری به عمل می‌آید.
منبع : خبرگزاری هرانا
---------------------------------------------------
الهکم التکاثر حتی زرتم المقابر
این برای اولین بار در تاریخ انسان نیست که گورستانها اهمیت یافته و ابزاری برای قدرت طلبی شده اند . از روزگاران پیشین این بشر خودخواه و برتری طلب برای اثبات برتری و بر حق بودن قوم و قبیله و نهایتاً مرام و آیین خود همواره تعداد مردگان و قبرهایش را ملاک سنجش قرار می داده است و گویا این سنت همچنان ادامه دارد .
محلی که آرامگاه نامیده میشود و به مصداق نامش باید محل آرامش تن خاکی و معراج روح انسانی باشد و به سایرین کمک کند تا درک صحیحی از هدف زندگی دنیوی داشته باشند ، محل اثبات برتری قومی و عرصه تسویه حسابهای گروهی میشود !
ولی در این زمان گروهی پیدا شده اند که به دور از هیاهو و جنجالهای رایج ، محلی دور افتاده و بایر را ( آن هم به اجبار ) برای دفن مردگان خود آماده ساخته و بر خلاف جبر طبیعت کوشیده اند تا آن محل را آباد و معمور سازند . پس از گذشت چند سال که بر تعداد قبرها افزوده شده و نهال درختان نو پا ، سر از خاک برداشته و خودی نمایان ساخته اند ؛ برخی که همچنان از افکار پست گذشتگان خود تبعیت میکنند ، این رشد و آبادی را نشانی از افزایش قدرت پنداشته و به آن نهال های پر ثمری که در دل کویر روییده اند نیز رحم نکرده و همه را از دم تیغ تعصبت و جهل گذرانده اند .
گویا با این عمل تمام حشمت و جلال آن جماعت را در هم شکسته اند و به آنها اجازه نداده اند که به تعداد مردگان خود افتخار کنند . غافل از آنکه مردگان خود را با مردگان مشغول میکنند و زندگان همواره در پی زندگانند .
کلا سوف تعلمون ثم کلا سوف تعلمون
(نقل از وبلاگ سابق)

آموزه ها

ای پسران من
ترسم که از نغمه ورقا فیض نبرده به دیار فنا راجع شوید و جمال گل ندیده به آب و گل باز گردید.
ای دوستان
به جمال فانی از جمال باقی مگذرید و به خاکدان ترابی دل مبندید.
(ادعیه حضرت محبوب)
88/9/6

سوگنامه

آیا با انبوه خبر مرگ انسانها که در رسانه ها پخش و منتشر میشود هنوز هم آنقدر حس ترحم و نوع دوستی در ما باقی مانده که از شنیدن خبر های ناگوار ی مانند مرگ یک عده انسان متاثر شویم ؟ امیدواریم چنین باشد . مرگ یک انسان چه در اثر تصادف رانندگی و چه بر اثر حمله انتحاری یک نفر از اهالی بهشت و یا بواسطه قهر طبیعت مهربان ، همه یعنی از دست رفتن فرصت هایی است که در بودن آن انسان برای بقیه ما انسانها می توانست فراهم شود . فرصتی برای تمرین تحمل دیگران ، فرصتی برای عشق ورزیدن و دوست داشتن و فرصتی برای رسیدن به علت وجودی خودمان .
ما در مرگ جمعی از هموطنان مان اندوهگین هستیم و برای آمرزش آنها دعا خواهیم کرد ولی آنچه اندوه ما را دوچندان میکند وجود شایعات و اتهامات گوناگونی است که در غیاب خبر رسانی شفاف و حقوق انسانی برابر ایجاد میشوند .
همه ما نیک میدانیم که از خطا در امان نیستیم و هر کس از طریقی به دام خطا می افتد ، پس قضاوت در مورد خطای دیگران شایسته ما نیست و قضاوت کلاً مختص ذات الهی است . ولی هیات اجتماع می تواند با کمک قانون در مقام قضاوت برآید ، آن هم مشروط به وجود قوانین انسانی و کاملاً بی طرف .
با این وصف جای تعجب دارد که ما انسانها به هر دلیل ، خود را در جایگاه حق قرار داده دیگران را محک میزنیم و گاهی به حدی در غصب این مقام اصرار می ورزیم که جان انسانها برایمان بی ارزش میشود و حتی از نابود کردن شخصیت دیگران ابایی نداریم و نمی خواهیم فرصت دفاع را هم به آنان بدهیم .
پس ای خداوند به ما بصیرتی بده تا هر انسانی را شعاعی از وجود تو بدانیم و همان حرمتی را که برای تو قایلیم برای بندگان تو هم قایل باشیم و به همه ابعاد وجودی انسانها احترام بگذاریم .
(نقل از وبلاگ سابق)

جمهوری اسلامی برای بیست و پنجمین بار در سازمان ملل به نقض حقوق‌ بشر محکوم شد

در ساعات اوليه روز جمعه ۲۹ آبان ماه کشورهای عضو سازمان ملل متحد با اکثريت آراء قعطنامه محکوميت نقض حقوق بشر در ايران توسط دولت جمهوری اسلامی را به تصويب رساندند.قطعنامه با ۷۴ رای مثبت، ۵۹ رای ممتنع و ۴۸ رای منفی به تصويب رسيد. در رابطه با رای گيری آنچه که از اهميت ويژه ای برخوردار بود عدم شرکت نمايندگان دو دولت ترکيه و عراق در سازمان ملل متحد در رای گيری و ازهمه مهمتر رای مثبت دولت عربستان سعودی به محکوم کردن مقامات جمهوری اسلامی بود. دولتهای روسيه و چين به اين قطعنامه رای منفی دادند.نماينده جمهوری اسلامی در سازمان ملل متحد در نيویورک با قرائت بيانيه ای اتهامات مطرح شده عليه دولت متبوعش را ساختگی خواند و افزود: "دولت کانادا بدليل نقض حقوق مردمان بومی در اين کشور نمی تواند چنين قطعنامه را تهيه وتنظيم کند." آقای خزاعی بدون اشاره به مفاد قطعنامه درباره سرکوب مردم ايران بار ديگر به عملکرد دولت اسراييل با فلسطنيان پرداخت.ماه گذشته دولت کانادا که ابتکار تهيه پيش نويس قطعنامه نقض سيستمانيک حقوق بشر در ايران از سال ۲۰۰۳ پس از مرگ مشکوک زهرا کاظمی عکاس ايرانی تبعه اين کشور در زندان اوين به عهده گرفته است آنرا به کميته سوم شصت و چهارمين اجلاس مجمع عمومی سازمان ملل متحد ارائه کرده بود. دولت سوئد از طرف کشورهای عضو اتحاديه اروپا و دولت نروژ همکاری نزديکی با دولت کانادا در تهيه پيش نويس قطعنامه داشته اند. به هنگام ارائه آن بيش از چهل و دو کشوراز جمله دولت ايالات متحده آمريکا از آن حمايت کردند.آنچه که در قطعنامه محکوم کردن دولت جمهوری اسلامی در نقض اساسی ترين حقوق مردم ايران بيشتر از قطعنامه های سالهای گذشته به چشم ميخورد لحن تند انتقادی آن است. در اين قطعنامه برای اولين بار از دولت جمهوری اسلامی خواسته شده است که به گزاشگران ويژه متفاوت در امورمربوط حقوق بشر بويژه گزارشگر امور مربوط به شکنجه، دستگيری های خودسرانه، اعدامهای فراقانونی، مدافعان حقوق بشر، ناپديد شدگان غير داوطلبانه و آزادی بيان اجازه دهد که برای تحقيق و تهيه گزارش هرچه زودتر به ايران سفر کرده و در طول سال آينده وقايع نقض حقوق بشر در اين کشور را در اولويت قرار داده و از نزديک دنبال کنند.يکی ديگر از عمده نکات مورد توجه در قطعنامه محکوميت نقض حقوق بشر درايران آنست که از دبير کل سازمان ملل متحد خواسته شده تا وی در سال آينده به اعضای سازمان ملل متحد گزارش دهد تا چه اندازه دولت جمهوری اسلامی به مفاد اين قطعنامه به ويژه؛ آيا اين دولت از پذيرفتن گزارشگران ويژه برای انجام تحقيقات مستقل در ايران عمل کرده است يا نه.همچنين قطعنامه به جريانات حوادث پس از انتخابات رياست جمهوری در خردادماه پرداخته و از دولت جمهوری اسلامی خواسته است که به آزار و اذيت، سرکوب و ارعاب فعالين سياسی، مدافعان حقوق بشر، دانشجويان، روزنامه نگاران، وبلاگ نويسان، روحانيون منتقد دولت و وکلای مدافع خاتمه دهد و کليه کسانی که بطور خودسرانه بدليل عقايدشان در زندانهای کشور بويژه آن دسته از ايرانيانی که پس از ۲۲ خرداد ماه بازداشت و زندانی شده اند را سريعا آزاد کند.اکثريت کشورهای عضو سازمان ملل متحد به مقامات حکومت جمهوری اسلامی هشدار داده‌اند تا به سياست عدم مجازات ناقضان حقوق بشردر ايران خاتمه دهند و دستورانجام تحقيات مستقل، بيطرفانه و معتبری برای بررسی اتفاقات پس از انتخابات رياست جمهوری را صادر کنند. در بخش ديگری از قطعنامه محکوميت دولت جمهوری اسلامی آمده است: " دولت جمهوری اسلامی می بايست در عمل و در قوانين خود به تمامی عملکردهای تبعيض آميز خود درنقض حقوق اقليت های قومی ومذهبی در ايران خاتمه دهد.
منبع : سایت خبرگزاری هرانا

آموزه ها

ای غافلان
گمان مبرید که اسرار قلوب مستور است ، بلکه به یقین بدانید که به خط جلی مسطور گشته و در پیشگاه حضور ، مشهود .
(ادعیه حضرت محبوب)
88/8/29

جنگلهای شمال

سال ۱۳۶۸فیلم هامون اثر آقای مهرجویی جایزه ی بهترین فیلم را از جشنواره ی فجر به دست آورد .فیلمی زیبا که به نظر نگارنده یکی از عرفانی ترین آثار سینمای ایران است. درصحنه ای از فیلم قهرمان داستان -حمید هامون-در حال ورق زدن کتابی بود که قلمرو ایران را در سلسله های تاریخی مختلف نشان می داد . هر چه سلسله ها به دوره ی ما نزدیکتر می شد این قلمرو کوچکتر می شد تا اینکه وقتی به صفحه ی قاجار رسید بی اختیار گفت: "وای! چقدر کوچیک شد."راستی که آقای مهرجویی چه افسوس بزرگی را به تصویر کشیده است.ولی افسوسهای امروزی هم کم نیستند.مدتی قبل به شمال سرسبز سفری داشتم.چون معمولا این فرصت هر سال برایم میسر نمی شود تغییرات محیطی را بهتر می فهمم.هفت هشت سال قبل توی جاده ی چالوس از تونل کندوان که می گذ شتیم سبزی مطبوعی همه جا را فرا می گرفت کمتر جایی را می شد یافت که خاک و سنگ به چشم بیاید . زمین سبز بهشت را به خاطر می آورد که در شمال ایران جا خوش کرده است ولی امسال کناره های جاده ی چالوس به یک زباله دانی محض تبدیل شده بود و بوی تعفن گاه و بیگاه مشامم را می آزرد.از کندوان که گذشتم آه و افسوسهایم تازه شد. سبزی به گونه ای کم شده بود که شمال از دیار ما چندان برتری نداشت. جنگلهای سی سنگان و عباس آباد عریان و انسان زده و مملو از زباله و بوی ناخوشایند بودند. یادم می آ ید در نشریه ای خواندم که جنگلهای شمال ایران حاصل گذشت هزاران سالند و ما به همین راحتی طبیعتی را که طی قرنهای متمادی شکل گرفته است نابود می کنیم.
آری اگر حمید هامون کوچک شدن وسعت ایران راباگذشت سلسله هایعنی صدها سال می دید امروزکوچک شدن وسعت جنگلهارا می توان سال به سال شاهد بود. در این قبال ممکن است خیلی افراد و مقامها سهل انگاری کنند اما اگر من مصمم باشم که در ایام سکونتم در طبیعت به آن چیزی نیفزایم و یااز آن چیزی نکاهم و آلودگی نیافرینم شاید افسوسم کمتر باشد و اگر ما دستهایمان را در دست هم بنهیم شاید این روند سریع تخریب آرام گیرد و چشمهای افسوس زده ی ما بار دیگر از دیدن جنگلهای اکسیژن زا و عزیز برق شادی زنند .
(نقل از وبلاگ سابق)

آموزه ها

ای به ظاهر آراسته و به باطن کاسته
مَثل شما مثل آب تلخ صافی است که کمال لطافت و صفا از آن در ظاهر مشاهده شود ، چون به دست صراف ذائقه احدیه افتد ، قطره ای از آن را قبول نفرماید . بلی ، تجلی آفتاب در تراب و مرآت هر دو موجود ولکن از فرقدان تا ارض ، فرق دان بلکه فرق بی منتهی در میان .
(ادعیه حضرت محبوب)
88/8/22

بیانیه

در خصوص انتشار رنجنامه احسان فتاحیان لازم است اشاره شود که درج این رنجنامه دلیل بر تایید عملکرد ایشان در سابق نیست به عبارت دیگر ما اطلاعی از فعالیت ایشان نداریم که بخواهیم آنرا تایید و یا تکذیب کنیم بنابر این درج این رنجنامه تنها در جهت اهداف وبلاگ است . هدف ما از انتشار این رنجنامه اول اطلاع رسانی شفاف و بعد حمایت از تمام کسانی است که تفکرشان با تفکر حاکم متفاوت بوده و لازم است تفکر آنها به قضاوت عمومی گذاشته شود درحالیکه بصورت مخفی و نا عادلانه محاکمه میشوند . به هر حال محروم کردن یک نفر از نعمت حیات که حی قدیر آنرا به رایگان به همه ارزانی داشته عملی است که باید با دقت و وسواس کامل انجام شود و علاوه بر این اگر بپذیریم که قضاوت انسان هیچگاه کامل نیست به خود اجازه نخواهیم داد که فردی را نعمت حیات محروم کنیم .
88/8/21

رنجنامه احسان فتاحیان

احسان فتاحیان زندانی سیاسی محکوم به اعدام در روز چهارشنبه (امروز) اعدام خواهد شد نامبرده طی رنجنامه ای که به مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران ارسال نموده است وضعیت خود را چنین شرح میدهد :
واپسین شعاع آفتاب شبانگاهی
نشان دهنده ی راهی ست که خواهان در نوشتن آنم
خش خش برگ ها زیر قدم هایم
میگوید : بگذار تا فرو افتی
آنگاه راه آزادی را باز خواهی یافت.
هرگز از مرگ نهراسیده ام , حتی اکنون که آن را در قریب ترین فضا و صمیمانه ترین زمان , در کنار خویش حس میکنم. آن را میبویم و بازش میشناسم , چراکه آشنایی ست دیرینه به این ملت و سرزمین. نه با مرگ که با دلایل مرگ سر صحبت دارم , اکنون که " تاوان " دگردیسی یافته و به طلب حق و آزادی ترجمه اش نموده اند , آیا میتوان باکی از عاقبت و سرانجام داشت؟ " ما " ای که از سوی "آنان " به مرگ محکوم شده ایم در طلب یافتن روزنه ای به سوی یک جهان بهتر و عاری از حق کشی در تلاش بوده ایم , آیا آنان نیز به کرده ی خود واقف اند؟
در شهر کرمانشاه زندگی را آغاز کردم , آنجا که بزرگیش ورد زبان هم میهنانم است , آنجایی که مهد تمدن میهنم بوده است. قطور ذهن ام بدان سویم کشید که تبعیضی را و وضعیتی ناروا را بفهمم و از اعماق وجود درکش نمایم که گویای ستم بود , ستمی در حق من چنان فردی انسانی و در حق من چنان مجموعه ای انسانی , پیگیری چرایی ستم و رفع آن به هزاران فکرم راهبر شد , اما وااسفا که آنان چنان فضا را مسدود و حق طلبی را محجور و سرکوب کرده بودند که در داخل راهی نیافتم و ورای محدوده های تصنعی به مکانی دیگر و مامنی دیگر کوچیدم : " من پیشمرگه ی کومله شدم " , سودای یافتن خویش و هویتی که از آن محروم شده ام من را بدان سو کشاند. دور شدن از خواستگاه کودکی هرچند آزاردهنده و سخت بود اما هیچ گاه باعث انقطاع من از زادگاهم نشد. هراز گاهی به قصد تجدید دیدار و بازیابی خاطرات روانه ی خانه ی نخستین میگشتم , اما یک بار " آنان " دیدار را به کامم تلخ کردند , دستگیرم کردند و به قفسم انداختند. از همان آغاز و با پذیرایی انسان دوستانه ی دستگیر کنندگانم !! فهمیدم که همان سرنوشت تراژدیک و غمناک همراهان و رهروان این راه پررهرو به انتظار نشسته است : شکنجه , پرونده سازی , دادگاه سرسپرده و شدیدا تحت نفوذ , حکمی کاملا ناعادلانه و سیاسی , و در نهایت مرگ......
بگذارید خودمانی تر بگویم : پس از دستگیری در شهر کامیاران به تاریخ 29/4/87 و پس از چند ساعت مهمان بودن در اداره ی اطلاعات آن شهر , در حالی که دستبند و چشمبندی قطور حرکت و دیدن را برایم ممنوع نموده بود , فردی که خود را معاون دادستان معرفی میکرد شروع به طرح یک سری پرسش بی ربط و مملو از اتهامات واهی نمود (لازم به ذکر است که هرگونه بازپرسی قضایی در محیطی غیر از محیط دادسرا و دادگاه طبق قانون مطلقا ممنوع است). بدین ترتیب اولین دور بازجویی های عدیده ام کلید خورد. همان شب به اداره ی اطلاعات استان کردستان در شهر سنندج منتقل شدم و سور واقعی را آنجا تجربه نمودند : سلولی کثیف با دستشویی نامطبوع و پتوهایی که احتمالا ده ها سال از ملاقاتشان با آب و پاکیزگی میگذشت! . از آن به بعد شب و روز دالان پایینی و اتاق های بازجویی با چاشنی کتک و شکنجه ی طاقت فرسا , به تسلسلی پایان ناپذیر و سه ماهه تبدیل شد. بازجویان محترم در جهت ارتقای منزلت شغلی خویش و در سودای چند پشیزی ناچیز و بی ارزش , در این سه ماه به طرح اتهاماتی عجیب و غریب میپرداختند که خود بهتر از هرکس به کذب بودن آنها ایمان داشتند. علی رغم آزمودن تمامی روش ها و در عملیاتی مسلحانه شرکت نموده بودم , اتهاماتی که در بسیار در اثبات آن کوشیدند. تنها موارد اثباتی عضویت در کومله و تبلیغ علیه نظام بود که بهترین گواه در یگانه بودن اتهامات رای دادگاه بدوی است , شعبه ی اول دادگاه انقلاب اسلامی سنندج حکم به 10 سال حبس توام با تبعید به زندان رامهرمز داد. ساختار اداری و سیاسی ایران همیشه دچار آفت تمرکز گرایی بوده است اما در این یکی نمونه که به ظاهر قصد تمرکز زدایی از امر قضا را داشتند. به تازگی اختیار و صلاحیت تجدید نظر در احکام متهمین سیاسی را در بالاترین سطح – حتی اعدام – از دیوان عالی گرفته و به محاکم تجدید نظر استان سپرده اند , با اعتراض دادستان کامیاران به حکم بدوی و در نهایت تعجب و برخلاف قوانین موضوعه و داخلی خود ایران , شعبه ی چهارم دادگاه تجدید نظر استان کوردستان حکم 10 سال زندان را به اعدام تبدیل نمود. بر پایه ی ماده 258 قانون آیین دادرسی کیفری محاکم تجدید نظر تنها در صورتی مجاز به تشدید حکم بدوی میباشند که حکم صادره از حداقل مجازات مقرر در قانون کمتر باشد. بر طبق کیفر خواست دادستان ئ اتهام وارده _ یعنی محاربه(دشمنی با خدا) – حداقل حکم در این مورد یک سال است حال خود فاصله ی 10 سال توام با تبعید را با این حداقل مقایسه کنیدتا پی به غیر قانونی, غیر حقوقی و سیاسی بودن حکم اعدام ببرید.
البته ناگفته نماند که مدتی کوتاه پیش از تبدیل حکم, مجددا" از زندان مرکزی سنندج به بازداشتگاه اداره اطلاعات منتقل و در آنجا از من خواسته شد طی یک مصاحبه ویدیوئی به اعمالی ناکرده اقرار و کلمات و جملاتی در رد افکار خویش برزبان آورم . علی رغم فشارها ی شدید, من حاضر به قبول خواسته نامشروع آنان نشدم و آنها نیز صراحتا" گفتند حکمم را به اعدام تبدیل خواهند نمود, که خیلی زود به عهد خویش وفا کردن و سرسپردگی دادگاه را به مراجع امنیتی و غیر قضایی اثبات نمودن. پس آیا انسان می تواند بر آنان خرده ای بگیرد؟!
قاضی سوگند خورده که همه جا, در هر زمان و در قبال هر فرد و موضوعی بی طرف مانده و صرفا" از دریچه ی حقوق و قانون به جهان بنگرد, که امین قاضی این سرزمین به قهقرا رفته می تواند ادعا نماید که سوگند را نشکسته و بی طرف و عادل باقی مانده است؟ به زعم بنده چنین قضاتی به تعداد انگشتان یک دست هم نمی رسند. هنگامی که کل سیستم های قضایی ایران به اشاره یک بازجوی بی دانش و عاری از هرگونه سواد حقوقی , دستور بازداشت, محاکمه, محبوس نمودن و مرگ افراد را اجرا می نماید, آیا می توان بر یک یا چند قاضی خرده پای یک استان همیشه تحت ستم و تبعیض خرده گرفت؟ آری, خانه از پای بست ویران است......
حال علی رغم این که در آخرین ملاقاتم در داخل زندان با دادستان صادر کننده کیفر خواست, وی به غیر قانونی بودن اجرای حکم در هنگامه ی اکنون اذعان داشت, اما برای دومین بار قصد اجرای حکم را دارند. نا گفته پیداست که اینچنین پافشاری کردن بر اجرای حکم به هر نحو ممکن , نتیجه ی فشارهای محافل امنیتی و سیاسی خارج از قوه ی قضائیه است . افراد عضو این محافل تنها از زاویه ی فیش حقوقی و اغراض و نیات سیاسی خویش به موضوع مرگ و زندگییک زندانی سیاسی می نگرند, برای آنان ورای اهداف غیر مشروع خویش هیچگونه " مسئله " ای قابل طرح و تصور نیست, حتی اگر اولین حق همزاد بشر یعنی حق حیات باشد. اسناد جهانی و بین المللی پیشکش, آنان حتی قوانین و الزامات داخلی خود را نیز هیچ و بیهوده می انگارند.
اما سخن آخر: اگر به گمان زورورزان و حاکمان, مرگ من موجب حذف مسئله ای به نام مسئله کردستان خواهد شد باید گفت زهی خیال باطل . نه مردن من و نه هزاران چون من مرهمی بر این درد بی درمان نخواهد بود و چه بسا آتش آنرا شعله ورتر خواهد نمود. بی گمان " هر مرگ اشارتی است به حیاتی دیگر".
احسان فتاحیان
زندان مرکزی سنندج
17/8/1388
نقل از سایت خبرگزاری هرانا

با دوستان مروت با دشمنان مدارا

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مــــــــــــــدارا

نزدیک به 700 سال است که لسان الغیب ، حافظ شیرازی این ابیات را سروده و به عقیده نگارنده ، حافظ در زندگی خود هدفی جز تفسیر این دو حرف نداشته است . حال چگونه است که پس از گذشت این سالیان متمادی ، حداقل ما ایرانیان که میتوانیم به راحتی از چنین چشمه های عرفان سیراب شویم ، هر چه بیشتر از آنها فاصله میگیریم و تنها به ابراز افتخار به این بزرگان اکتفا میکنیم . آیا تا به حال ، ما به دنبال این بوده ایم که تفسیری از این دو حرف بیابیم ؟ آیا در طول این 700 سال کسی تفسیری از این دو حرف ارائه کرده است ؟
دو حالت بیشتر وجود ندارد ، یا اینکه ما به دنبال آسایش دو گیتی نیستیم ، یا اینکه اصلاً قبول نداریم از این راه میتوان به آسایش دو گیتی رسید . حالت اول که کلاً محال است ولی آیا از راه مروت با دوستان و مدارا با دشمنان میتوان به آسایش دو گیتی رسید ؟
چه چیز امنیت و آرامش جهان را بر هم زده است ؟ آیا غیر از دشمنی و نفاق عامل دیگری هم میتوان برای آن یافت ؟ ریشه تمام آشوب های جهان دشمنی است ، بنابراین راه حل در این است که یا دشمنی به دوستی تبدیل شود یا اینکه دشمنی بی اثر شود . انسانهای با مروت ، بزرگ منش و از خود گذشته همه را دوست می پندارند و در بر قراری دوستی تلاش میکنند و با این حال اگر دیگری بر دشمنی اصرار ورزید راه مدارا در پیش میگیرند . ما باید اصل را بر دوستی بگذاریم . یعنی اینکه با بزرگ منشی و سعه صدر به دیگران به چشم دوست بنگریم نه دشمن . اینکه فکر کنیم دیگران همیشه در صدد ضربه زدن به ما و توطئه بر علیه ما هستند ، نشانه هوش و ذکاوت نیست . تئوری دایی جان ناپلئون دیگر شکست خورده و عدم کارایی آن ثابت شده است . در عین حال مدارا با آنهایی که در مخالفت با ما اصرار دارند به معنی تسلیم و انفعال نیست . خیلی روشن است ، مدارا یعنی مقابله نکردن ، یعنی اینکه ما هم با مخالفان به مخالفت و عناد نپردازیم ؛ چرا که پیمودن طریق مقابله تنها بحران دشمنی را پیچیده تر کرده و هیچ گره ای را هم نمی گشاید . ولی در مدارا باید به فکر حل مشکل و جلب دوستی بود و در این راه صبر را باید توشه راه ساخت و از صرف جان و مال نیز نباید دریغ کرد . مثالی که به فهم مطلب کمک میکند ، مثال رودخانه است که در مسیر خود هیچ سنگی را مانع خود نمیداند و در کمال ملایمت بر همه آنها مرور میکند مگر آنکه مانعی ، راه عبور رودخانه را سد کند . در این زمان اگر قصد رودخانه فقط تکان دادن و جابجایی آن مانع باشد چه بسا که قدرت آن مانع از قدرت رودخانه بیشتر باشد و رودخانه را به برکه ای راکد تبدیل کند ولی رودخانه میتواند با تغییر مسیر و یا یافتن روزنه های بسیار کوچک در آن مانع ، راه عبور خود را یافته و به جریان خود ادامه دهد . ما که صد بار بدی کردیم و دیدیم ضررش را ، یک بار هم ببینیم خوبی چه بدی دارد ؟
بنده تفسیر شعر حافظ را در کلام زیر یافتم ؛ اگر شما هم با بنده موافق هستید در عمل به آن بکوشیم :

"ای اهل عالم سرا پرده یگانگی بلند شده به چشم بیگانگان یکدیگر را منگرید ، همه بار یک دارید و برگ یک شاخسار ."

یعنی همه ما میوه های یک درخت هستیم و برگ های یک شاخه چرا باید با هم بیگانه باشیم ؟
(نقل از وبلاگ سابق)

آموزه ها

ای ظالمان ارض
از ظلم دست خود را کوتاه نمایید که قسم یاد نموده ام از ظلم احدی نگذرم و این عهدی است که در لوح محفوظ ، محتوم داشتم و به خاتم عز ، مختوم .
(ادعیه حضرت محبوب)
88/8/15

چرا ستون مذهب ؟

شکیبا

همیشه دوستان مهربان بهائیان که از بی عدالتی های وارد بر ایشان در رنج اند به آنان می گویند: شما چرا اصرار دارید دین خود را بهائی بیان کنید و از این راه این همه مشکلات را به جان بخرید؟ دین موضوعی است باطنی و شخصی و شما می توانید ضمن اعتقاد به دیانت بهائی با مسلمان نامیدن خود از همهء حقوق شهروندی برخوردار شوید. حتی عده ای معتقدند که روش صحیح، نه فقط مصلحت آمیز، در این مورد تقیه است و پافشاری بهائیان را در بهائی نامیدن خود نشانهء تعصب می دانند. من که خود به عنوان یک فرد بهائی در ایران از تحصیلات عالی و شغل شایستهء توانایی های خود و بسیاری حقوق اجتماعی دیگر محروم شده ام همیشه به این سؤال از دید یک فرد بهائی نگاه می کردم که معتقد به حضرت بهاءالله است. اعتقادات هر فرد هم زمینه رفتار و حالات او را تعیین می کنند. اعتقاد یعنی عشق به یک مرجع و یک عاشق واقعی هرگز منافع شخصی خود را بر معشوقش ترجیح نمی دهد؛ ذکر فداکاری هایش را در راه عشق جز برای معشوق شایسته نمی داند؛ هرچه بیشتر در راه عشق زجر بکشد بیشتر احساس سعادت می کند؛ و همهء آنچه در ادبیات عرفانی ما دربارهء عشق گفته شده است. در پاسخ به دیگران هم همیشه از جنبهء اخلاقی قضیه وارد می شدم و می گفتم در دیانت بهائی تقیه نداریم، زیرا "صدق و راستی اساس جمیع فضائل انسانی است" و "جمیع معاصی به یک طرف و کذب به یک طرف؛ بلکه سیئات کذب افزون تر است و ضررش بیشتر". دروغگویی برای حفظ منافع شخصی یکی از عوامل اصلی است که وضعیت کشور ما را به این روز انداخته است. مردم به جای این که برای حل مشکلات بیندیشند و زحمت بکشند، با دروغ بر آن ها سرپوش می گذارند و هیچ وقت هیچ مشکلی حل نمی شود. (این نکته به راستی جای بحث زیادی دارد و امیدوارم بیشتر دربارهء آن تفکر و تعمق گردد.) اما اکنون به تدریج جنبهء دیگری از این حقیقت بر من آشکار شده است و آن تأثیرات این روش بهائیان در سطح کلان جامعهء ایران است. اگرچه در قانون اساسی ایران به تقلید از کشورهای مدرن تفتیش عقاید ممنوع شد، اما در عمل هرگز این اصل رعایت نگشت. اگرچه بعد از انقلاب اسلامی تفتیش عقاید شدت بیشتری یافته است اما قبل از آن هم در دوران پهلوی، شاید به طور خفیف تری، وجود داشت. امروز من تأکید بهائیان بر بهائی نامیدن خود را در هر جا که از آنان سؤال می شود، تلاشی شجاعانه در راه تحقق اصل ممنوعیت تفتیش عقاید می بینم، ولو خودشان از این تأثیر آگاه نباشند. اگر هرکسی برای این که بتواند به دانشگاه برود یا استخدام شود خود را به دروغ مسلمان بنامد، و این کاری است که همهء افرادی که در خانوادهء مسلمان به دنیا آمده اند و هیچ اعتقادی به اسلام ندارند، اکنون انجام می دهند، چه موقع این رویه که خلاف قانون اساسی است، اصلاح خواهد شد؟ به راستی چرا هرجا که می خواهید فرمی پر کنید، برای ورود به مدرسه یا دانشگاه، برای استخدام، برای گرفتن گذرنامه و غیره، یک ستون مذهب هم هست؟ (البته بعضی ستون های دیگر هم هست که به نظر من باید برداشته شود اما فعلاً با آن ها کاری نداریم.) کارکرد این ستون مذهب چیست؟ وجود آن بر چه باورهایی استوار است؟ با کمی تفکر به این نتیجه می رسیم که اعتبار آن باورها امروزه زیر سؤال رفته است، اما اثرات آن ها هم چنان در روش های جامعهء ما باقی است. وجود ستون مذهب مبتنی بر این باور است که هر کسی مذهبی دارد. در روزگاران گذشته افراد در جماعت مذهبی خاصی به دنیا می آمدند و همان مذهب را داشتند اما امروزه می بینیم که چنین نیست و بسیاری از افراد متدین به هیچ دینی یا پیرو هیچ مذهبی نیستند. اگرچه در مملکت ما شاید روی کاغذ هرکسی دینی داشته باشد اما در صحبت های صمیمانه با افراد می بینیم که بسیاری از آن ها به راستی پیرو هیچ مذهبی نیستند. وجود ستون مذهب مبتنی بر این باور است که هر کسی بر طبق مذهب خود عمل می کند. پس اگر بدانیم مذهب او چیست می توانیم از اعمال او با خبر باشیم. مثلاً اگر مسلمان باشد می توانیم مطمئن باشیم که مشروبات الکلی نمی خورد، دزدی نمی کند، چشم پاک است و غیره. در روزگاران گذشته که افراد اعمالی مستقل از جماعت مذهبی خود نداشتند، شاید این کار ممکن بوده است. اما امروز این که پیروان ادیان بر طبق دستورات دینی خود عمل نمی کنند، مثل روز روشن است. پس ستون مذهب از این لحاظ هیچ فایده ای ندارد. وجود ستون مذهب مبتنی بر این باور است که هر کس بر طبق مذهب خود می اندیشد. پس اگر بدانیم چه مذهبی دارد می توانیم از نوع تفکر او مطلع باشیم. در گذشته که افراد اندیشه ای مستقل از جماعت مذهبی خود نداشتند، شاید چنین بوده است، اما امروز بسیاری از افراد مستقل می اندیشند و اگرچه ممکن است پیرو دینی باشند و اعمال آن مذهب را به جا آورند. اما تنوع عقاید دینی به قدری زیاد است که نمی توان فهمید مثلاً مسلمانی که همهء اعمال عبادی و غیره را به جا می آورد، چه باورهایی دارد. وجود ستون مذهب به این معنی است که نوع مذهبی که فرد دارد برای سازمان مهم است و این خود به معنای آن است که در آن سازمان تبعیض مذهبی وجود دارد. اگر این که فرد چه مذهبی دارد مهم نبود که مورد سؤال قرار نمی گرفت. وجود ستون مذهب همچنین نشانهء آن است که دولت یا سطوح بالای یک سازمان دیگران را زیردستان خود می بینند و به خود حق می دهند هرچه می خواهند از آنان بپرسند و هر طور می خواهند با آنان رفتار کنند، و دیگران هم این حق را قبول دارند و کسی از آنان نمی پرسد که به شما چه ربطی دارد. افراد برای این که به سازمان مورد نظر خود راه یابند، هر چیزی را می پذیرند و به هر سؤالی جواب می دهند و هیچ حقی برای خود قائل نیستند. سؤال از دین و مذهب افراد بر طبق قانون اساسی ایران ممنوع است؛ این کار نه هیچ مبنای منطقی دارد، نه هیچ فایدهء عملی؛ این کار نتایج زیانبار اجتماعی بسیار دارد؛ علی رغم همهء این واقعیت ها این کار هر روز در ایران انجام می شود. برای تغییر این رویه چه می توان کرد؟ حقوقدانان، اصحاب رسانه های گروهی، مردم عادی هر یک در این راه چه قدمی برداشته اند یا می توانند بردارند؟ در این موارد می توان بسیار صحبت کرد، اما آن چه افراد بهائی تا کنون انجام داده اند آن است که لااقل با دروغ بر این مشکل سرپوش نگذاشته اند، و از این طریق باعث شده اند که این مسأله ولو به طور محدود مورد توجه قرار گیرد. امروز نشانه های مثبتی به چشم می خورد که افراد و گروه های روزافزونی خواستار رعایت حقوق شهروندی اقلیت های مذهبی از جمله بهائیان گشته اند. یکی از خواسته های کاملاً قانونی این گروه ها می تواند این باشد که "تفتیش عقاید ممنوع!"
(نقل از وبلاگ سابق)