عرفان ساختگی

مدتی است که ترس از کاهش نفوذ عقیده غالب ، آتش حمله به عقاید و افکار متفاوت را شعله ور ساخته است . بطوری که در این میان هیچ فکر متفاوتی در امان نخواهد بود .

امروزه شاهدیم که دایه های عزیز تر از مادر ، برای حفظ فرزندی که هیچ قرابتی با آن ندارند سینه چاک می دهند و عَلَم وامصیبتا بلند می کنند ؛ عقاید متفاوت را عرفان ساختگی می نامند تا اینکه بتوانند جهل خود ساخته خود را به دیگران تحمیل کنند .

ولی متأسفانه در این فضای تاریک و وهم آلود که در اثر این رقابت های بی حاصل حادث شده است ، تنها ذهن پرسشگر جوان پرشور است که قربانی امیال و هوس های عده ای سود جو می شود .

جوان پرشور و آرمانگرایی که نیازهای معنوی خود را در این جهالت غالب تأمین نمی بیند در جهت رفع نیازهای اصیل معنوی خود تلاش می کند و در این زمینه به هر وادی روی می آورد ، غافل از اینکه عده ای با آگاهی از این نیاز جوانان برای آنان مکاتبی فراهم می کنند که بوسیله آنها تنها هیجان جوانی اغناء می شود و هیچ طریقی برای رسیدن به کمال نمایانده نمی شود .

چنین مکاتبی هیچ عمق و پشتوانه ای ندارند و تنها برای مدتی جوان را بر امواج هیجان سوار کرده و بسویی می افکنند . نتیجه این مکاتب ، پوچی و بیهودگی و خشونت و نابودی است .

در حالیکه عقاید کمال گرا اصولاً الهی هستند و در آنها انسانیت دارای ارزش است و نه تنها هیجان را کنترل می کنند بلکه طرق وصول به کمال را نیز روشن می سازند .

حال جریان حاکم به جای آنکه فضا را برای فعالیت عقاید پوچ گرا تنگ کند ، آنان را در ردیف عقاید کمال گرای دیگر قرار میدهد و همه را عرفان ساختگی می نامند تا با بطلان یکی بقیه را نیز باطل اعلام کرده و وسیله اثبات خود را فراهم سازد .

آنچه که موجب شده تا عقیده حاکم از جانب چنین عقاید کمال گرایی احساس خطر کند ، دور بودن آنها از مقام و قدرت سیاسی حاکم است که به چنین عقایدی قداست و پاکی می بخشد و از این طریق برای بسیاری از جوانان خسته از دین سیاسی ، جذاب می شود . اگر عقیده کمال گرایی مانند بهایت جدید نیز بوده و با نیازهای جوان امروز هماهنگ باشد ، جذابیت مضاعفی خواهد داشت و در نتیجه برای عقیده حاکم خطرناکتر خواهد بود .

دوران بسیار خطیری است و از همین رو ایجاب می کند تا با دقت و فراست بیشتر به تحولات پیرامون بنگریم و از وظیفه اکنون خود که همانا آگاهی بخشی و ارتقاء آگاهی جمعی است غفلت نکنیم و این را بدانیم که به زودی ما هم در محکمه افکار عمومی مورد نقد قرار خواهیم گرفت .

آزاد اندیش باشید


نامه خانم طائفی در مورد وضعیت نامطلوب مادرشان در زندان رجائی شهر

آنچه در ادامه می خوانید نامه خانم الحان طائفی، دختر خانم فریبا کمال آبادی یکی از هفت مدیر پیشین جامعه بهائی ایران که اکنون در زندان رجائی شهر در حال گذراندن محکومیتشان هستند، به همه دوستانشان است. اصل نامه به انگلیسی است و دوست خوبم آقای نادر ارزانی آن را به فارسی ترجمه کرده است. منبع این نامه فیس بوک خانم طائفی است.

 

دوستان عزیز و محبوب

 

مادر من – خانم فریبا کمال آبادی- و خانم مهوش ثابت اخیرا به یکی از مخوف ترین قسمت های زندان ، که محل نگهداری خطرناک ترین زندانیان است منتقل شده اند. لحظاتی پیش در طی یک تماس تلفنی بسیار کوتاه – کمتر از یک دقیقه- که با مادرم داشتم، او به من گفت که در طی روزهای آتی سعی خواهد کرد، که هر روز حداقل با یکی از اعضای خانواده تماس بگیرد و چنانچه روزی تماسی از او نداشته باشیم باید بدانیم که اتفاقی برایش افتاده است


من گمان می کنم که این بخشی از تلاش قاضی پرونده مادرم و مهوش خانم، جهت خلاصی از آنان بدون اجرای حکم اعدام است. بنابراین قاضی می خواهد که توسط زندانیان نیت شوم خود را عملی سازد.

 

لطفا آنها را در ادعیه روزانه خود یاد کنید و از هر طریقی که می توانید به این موضوع کمک کنید. به شخصه از هرگونه تلاش شما سپاسگزار و قدردان هستم از هر خبر جدیدی که به دستم برسد شما را آگاه خواهم کردبا درودی صمیمانه

 

الحان طائفی

 

پی نوشت: لطفا هر کسی را که می توانید از این قضیه با خبر کنید.

  

اصل نامه به انگلیسی:

 

Dearly loved Friends

 

My mom and Mahvash khanoom have recently been transferred to the most perilous ward of the prison where the most dangerous murderers are being kept. I just talked to my mom for less than a minute and she told me that she will try to call at least one of the family members each day; and from now on, every single day that none of the family members heard of her, we should know that ANYTHING could have happened to her!! I assume this is their judge's effort to get rid of them without having to execute them! Therefore, he is letting other prisoners fulfill his devil wish

Please please keep them in your prayers and act on their case in any possible way. I do appreciate your efforts

I will update you with any further news

 Warm regards

Alhan

P.S. Please let anyone know about this news


آموزه ها

ای پسر ارض

گر مرا خواهی جز مرا مخواه و اگر اراده جمالم داری چشم از عالمیان بردار ، زیرا که اراده من و غیر من چون آب و آتش در یک دل و قلب نگنجد .

(ادعیه حضرت محبوب)

89/11/22


نوید خانجانی و بر آمدن نسل تازۀ جوانان بهائی


«تا نگرید ابر، کِی خندد چمن»


در میان بحران حاکم بر مصر و خیزش دموکراتیک مردم آن کشور برای دستیابی به دموکراسی، در حالی که چشم مردم جهان به حرکتی مردمی برای احقاق حقوق از دست رفته دوخته شده است، دور از انظار مردم جهان، بار دیگر بر مردم ایران ستمی بزرگ روا رفت. باز هم جوانانی غیور و صالح قربانی شهوت قدرت در راستای ادامۀ آپارتاید دینی حاکم بر ایران شدند.

.حکم ناجوانمردانه و ناعادلانۀ قاضی بنا بر دوازده سال زندان برای نوید خانجانی دیروز ابلاغ شد

نوید از نسلی جوان برخاست که امید آیندۀ ایران است. دو نسل پیش بهائیان دستور پیامبر ایرانی را که متذکر شده بود «امروز را نگران باشید» را شاید فراموش کرده بودند و به دنبال «حرز» ی می گشتند که موجب مصون ماندن جامعۀ بهائی باشد. نتیجه نیز واضح و عیان بود: صمّ بکم نشستن در حاشیه جامعه بزرگ ایران و دوری از هر گونه فعالیت مدنی و حضور اجتماعی بود. این دستورِ بد فهمیده شده همان مساله «عدم دخالت در امور سیاسیه» بود که شاید نه معنی اش را درست می فهمیدند و شاید نه سابقه تاریخی اش را می دانستند و شاید ابعاد فلسفی اش را نیز درک نمی کردند. یعنی مهم نبود که سیاست یعنی کشورداری و زمامداری و دین بهائی، در زمامداری صاحب نظری است و فکری تازه ارائه می کند. مطرح نبود که عبدالبهاء در موقع مناسب چهار ایادی امرالله را برای نمایندگی مجلس سوم نامزد و معرفی کرده بود. عبارتی طوطی وار تکرار می شد بدون آنکه از معنی آن سر در بیاورند.

ولی این نسل جوان تازه از راه رسیده خوب دانستند که ایران کنونی«محل گفتن است، نه وقت لب فرو بستن» و مخاطب جامعۀ بهائی، یعنی هموطن امروز نوعی از «مستمع از اهل حال است نه مرد قال.»»

تاریخ دین بهائی از قهرمان و حماسه ساز خالی نیست. بدیع خراسانی حامل لوح سلطان خطاب به ناصرالدین شاه قاجار که در جوانی زیر شکنجه میرغضبان قاجار قربانی شد، روح الله ورقا نوجوانی دوازده ساله که در سخن و کلام و ارائۀ آموزه های بهائی استاد بود و در دوازده سالگی قربانی بغض و عناد متعصبان دینی شد و مونا محمودنژاد پدیدۀ خارق العاده ای که در شانزده سالگی به همراهی دختران بهائی شیراز حماسه ساز شدند الگوهایی فراتاریخی و اسطوره هایی از یاد نرفتنی در تاریخ دین بهائی هستند. ولی این قهرمانان و حماسه سازان درونی بودند و در فضای کلان جامعۀ ایران کارساز نبودند. نسل کنونی جوانان بهائی نه تنها قلم بر می دارد و برای جامعۀ بزرگ ایرانیان می نویسد، مصاحبۀ حقوق بشری می کند و در آن از حقوق شهروندی و حقوق بشر همۀ ایرانیان دفاع می کند، نهادی راه اندازی می کند که از حق تحصیل هموطنان دفاع می کند، و کنش و حرکت اجتماعی آن رو به بیرون و برای اصلاح جامعه فعالیت می کند. وجدان بیدار و ضمیر آگاه این جوانان است که الهام گرفته از فلسفۀ دین بهائی است که اگر دینی نتواند تمام ابعاد درونی و بیرونی جامعه را بهتر سازد و متحول کند و ترقی بخشد بیهوده خواهد بود:

«مقصود از هر ظهور، ظهور تغییر و تبدیل است در ارکان عالم سرّا و جهرا، ظاهرا و باطنا چه اگر به هیچ وجه امورات ارض تغییر نیابد ظهور مظاهر کلیّه لغو خواهد بود.» (کتاب ایقان)

شگفت آور است که نوید و همراهان او پس از دو نسل فشار و دشواری و جفا دیدن از جمهوری اسلامی به صورتی خودرو و خودجوش از میان جامعۀ ایران برخاستند. جوانانی که حرز را به اهل حرز واگذاردند، قالبهای پیشین را انداختند و خود وارد میدان خدمت و عمل و کنش اجتماعی شدند. ناگفته نماند که از درون و برون جفا دیدند، و از دست دوست و دشمن آسیب خوردند، ولی ایستادند و عاشقانه قیام کردند. مرز سنتی و جا افتاده بین درون و برون جامعه بهائی را در هم در نوردیدند و برای احقاق حق همۀ هم میهنان متحمل فشار و جفا و ظلم و ستم شدند. همت و غیرت اینان بود که سد میان درونی و برونی، خودی و غیرخودی، بهائی و مسلمان، حقوق بشری و فعال مدنی، دانشجوی ستاره دار و محروم از تحصیل، روشنفکر دینی و فعال چپ را از بین برد. حال حقوق همه شهروندان ارزش گرفتن داشت و برای همه لایه های فکری جامعه می بایست مبارزه کرد. اطلاع رسانی مستمر، مصاحبه با رسانه های خارجی و تنویر اذهان، سفرهای حقوق بشری، برقراری نشستهای حقوق بشری زیر شرایطی که گفتنی نیست، وبلاگ نویسی، توسعه فعالیتها در تاریکی مطلق وفضای وحشت و فقدان آزادیهای مدنی و جو بسته برای فعالیت حقوق بشری، صورت را با سیلی سرخ نگاهداشتن در تنگدستی و فشار مالی و باز هم روحیه دادن، دفاع از محرومان حق تحصیل از همه طیفهای فکری از ویژگیهای خاص این جوانان است که یک شبه ره صد ساله پیموده اند و در میدان خدمت به وطن نرد عشق باختند.

بهاءالله پیامبر ایرانی در نامه ای که خطاب به ناصرالدین شاه قاجار نوشته و در دشوارترین مراحل زندان چهل ساله اش از عکا ارسال شد می نویسد:

«ای کاش رای جهان آرای پادشاهی بر آن قرار می گرفت که این عبد با علمای عصر مجتمع میشد و در حضور حضرت سلطان اتیان حجت و برهان می نمود.» ترس علمای شیعه از حضور در مجلسی با بهاءالله، موجب این شد که این چنین جمعی صورت عمل نگیرد و تبعید و انزوای بهاءالله از ایرانیان نمودی از حاشیه نشینی جامعۀ بهائی شد. جوانان ایرانی نسل کنونی با بینش نوین و نگرش خلاق خود تمام محاسبه های پیشین را برهم زده اند و اگر این جلسه تاریخی ملاقات بهاءالله با ناصرالدین شاه قاجار و علمای شیعه در آن زمان انجام نشد، امروزه مردم ایران شاهد و ناظر بر رویکرد و عملکرد فرزندان این مرز و بوم در فضای جامعه هستند. اگر روزی بهاءالله از مرز و بوم و کاشانه آواره شد، آموزه های او جوانانی را بر آورد که مرزبندیها و خط قرمزهای سنتی را شکستند. طرحی نو در انداختند. فلک پیشین را سقف بشکافتند و به موفقیتهایی دست یافتند که سی سال پیش در خواب و رویا نیز متصور نبود. اگر امروز جامعۀ بهائی در جامعۀ مدنی ایران مشارکت دارد تا حد زیادی مدیون بینش و خلاقیت و فداکاری جوانانی است که قالبهای پیشین را به دور انداختند و با پرداخت هزینۀ شخصی و جفا دیدن از نزدیک و دور رسالت تاریخی خود را انجام دادند.

حکم سنگین نوید خانجانی و احکام غیرعادلانه دیگری که برای جوانان بهائی صادر شده فقط و فقط نماینگر موفقیتهای این نسل در مرزشکنی، گشودن خط قرمزهای کذایی، حضور در جامعۀ مدنی و خدمت به رشد اخلاق حقوق بشری در ایران است. نوید و همراهان او گرچه از نسلی بعد از نسل من هستند ولی خواسته یا ناخواسته راهبر و رهنمای من و بسیاری از نسل من هستند.

این نسل اولین نسل بهائیان ایرانی است که از لاک خود بیرون آمد و مخاطبش مخاطبی عام در جامعه کلان ِ ایران بود. از جمله افتخارات این نسل یکی همین است که برای بار اول حقوق بشری همۀ شهروندان ایرانی را مطرح کردند. این موج آغازین جریانی بی سابقه، مهم و دنباله دار است که تاریخ دین بهائی و تاریخ ایران را بهم پیوند می زند.

این هنوز نتیجۀ سحر است.

کاویان صادق زاده میلانی