شرح مختصر شهادت سيدالشهداء از لسان حضرت بهاءالله

به تحريک مخالفين و متعصبين يک دسته از کردهاي شيعه بغداد، به نيت اذيت و آزار حضرت بهاءالله به بيت ایشان مي روند و چون وارد محوطه مي شوند، بدون تعارف و سلام و کلام دست بر قبضه شمشير، کنار ديوار مي ايستند. ایشان يکي از آنان را مخاطب ساخته مي فرمايند: "به نظر شما آنهائي که در صحراي کربلا حضرت سيدالشهداء را محاصره کرده و قصد شهادت ايشان و اصحابشان را داشتند، به خدا و رسول معتقد بودند يا نه؟" شخص مخاطب جواب داده : معلوم است که بي دين بودند. چون که اگر مسلمان و معتقد به خدا و رسول مي بودند، فرزند پيغمبر و آل و اصحابش را شهيد نمي کردند و عترت رسول الله را به اسارت نمي بردند. حضرت بهاءالله فرمودند: "پس بنشينيد تا من مفصل از براي شما اين مطلب را بيان کنم." چون حضرات نشستند، فرمودند:
"شيعه و سني هر دو معتقدند که چون حضرت امام حسن امر خلافت را به مقتضاي مصلحت وقت به معاويه واگذاشتند و مصالحه واقع شد، معاويه در همان سال پسرش يزيد را وليعهد خود کرد و به او وصيت نمود که بعد از من با حسين بن علي مدارا کن و متعرض او مشو. ولي علما را به بذل و بخشش از خودت راضي نگاه دار تا هر چه بخواهي به حکم کتاب و سنت رسول اجرا کنند. چه اگر آنها نظرشان صرف دين بود، از علي که پسر عم و داماد رسول الله بود و از حسن که فرزند فاطمه و نبيره پيغمبر بود، دست بر نمي داشتند و متابعت مرا نمي کردند. چون معاويه از دنيا رفت، يزيد بر خلاف وصيت پدر به اول کسي که تعرض کرد، حسين بن علي بود و به حاکم مدينه نوشت که از آن حضرت بيعت بگيرد و الا سر حضرت را برايش بفرستند. حاکم مدينه به حضور حضرت مشرف شد و مطلب را عنوان کرد. حضرت اعتنا نفرمودند. حاکم از خوف بني هاشم نتوانست تعرض کند و تفصيل را به يزيد نوشت. يزيد سيصد نفر از علما را که پدرانشان از صحابه رسول الله بودند، جمع کرد و بعد از بذل و بخشش هاي بسيار از آنان فتوي خواست که آيا نفسي که با امام زمان مخالفت کند و سبب تفرقه اسلام شود حکمش چيست؟ همه نوشتند و فتوي دادند که چنين نفسي از مفسدين في الارض است و قتلش واجب و خونش مباح است. اکثري از علما به اين هم قناعت نکرده، شهادت دادند که حضرت سيدالشهداء، تارک الصلوه و مانع الزکوه است. اين است که در زيارتشان اين فقرات ذکر شده: "اشهد بانک اقمت الصلوه و اتيت الزکوه و امرت بالمعروف و نهيت عن المنکر." چون اين استشهاد تمام شد، يزيد آن را پيش ابن زياد فرستاد و در مسجد کوفه خطيب آن فتوي را بالاي منبر خواند و نخستين نفسي که به قتل حضرت قيام کرد، شمر ذي الجوشن بود که از غايت زهد و ورع خار را از سر راه مسلمانان برمي داشت که به پاي کسي نخلد و هفتاد صف جماعت براي نماز در عقبش بسته مي شد و سرداري سپاه را عمر بن سعد وقاص که معروف به علم و تقوي بود، قبول کرد و همين او اول کسي بود که به خيمه حضرت تير انداخت و گفت: در قيامت شهادت دهيد که نخستين شخصي که به خيمه خارج از دين تير پرتاب کرد، من بودم و به اين ترتيب حضرت را به کمال مظلوميت شهيد کردند و گفتند :"ان الحسين تجاوز عن دين جده و قتل بسيف جده . . ."
حضرات کردها حالشان منقلب شد و شروع به گريه کردند و همگي از جا برخاسته، زانوي ایشان را بوسيدند و گفتند: مثل ما مثل حر رياحي است که ابتدا به قتل سيدالشهداء کمر بست و بعد نادم و پشيمان شد و اول کسي بود که در راه حضرت جان باخت. همگي به کمال اخلاص و خضوع از محضر حضرت بهاءالله اجازه مرخصي خواسته، مراجعت نمودند.
(با یک روز تأخیر به دلیل اشکلات فنی)

هیچ نظری موجود نیست: